گردآورنده: فهیمه دانشور*




 

 

شکل گیری جبهه جمل

آغاز بیعت شکنی

مدت کوتاهی پس از تصدی امور توسط امام علیه السلام طلحه و زبیر به خدمت امام رسیده و تقاضای خود را مبنی بر امارت بعضی از بلاد اسلام مطرح کردند. امام علیه السلام نیز قاطعانه در برابر درخواست آنان ایستادگی نمود و ضمن تحذیر آنان از دنیاطلبی از آن دو خواست که یاور او در سختیها و شدائد باشند. (1)

1)کسب اجازه طلحه و زبیر از محضر امام علیه السلام

هنگامی که نامه معاویه به دست زبیر رسید و همچنین آن دو اطمینان نمودند که در رفتار علی علیه السلام تغییر مطلوب خود را نخواهند دید بار دیگر به حضور امام علیه السلام رسیده و برای سفر حج عمره از او اجازه خواستند (2) بلاذری می نویسد: «طلحه و زبیر برای رفتن سفره عمره از امام علیه السلام اجازه خواستند، امام به آنها گفت: شاید شما می خواهید به عراق یا شام بروید؟ (کنایه از آنکه قصد درونی شما بر من پوشیده نیست) پس آن دو با تأکید گفتند: خیر! فقط قصد حج عمره داریم، پس امام اجازه داد. آن دو با شتاب خارج شدند در حالی که می گفتند نه! به خدا قسم هیچ بیعتی از علی علیه السلام بر گردن ما نیست، و ما بیعت نکردیم مگر با اکراه، در حالی که شمشیر بر گردن ما بود!»(3)
ابن ابی الحدید در این مورد می نویسد: «طلحه و زبیر بر علی علیه السلام وارد شدند و از او برای سفر عمره کسب اجازه نمودند. او گفت: شما قصد عمره ندارید، ولی آن دو سوگند خوردند که جز عمره هدف دیگری ندارند. بار دیگر امام به آنها فرمود: شما قصد عمره ندارید بلکه قصد خیانت و پیمان شکنی دارید و آنها نیز در جواب تأکید کردند که نه قصد پیمان شکنی دارند و نه اینکه می خواهند راه خلاف پیش گیرند. امام علیه السلام از آنها خواست که بیعت خود را تجدید نمایند، آن دو نیز ضمن بیعت مجدد، با شدیدترین وجه بر پیمان خود با امام علیه السلام تاکید نمودند. پس امام علیه السلام اجازه داد و آن دو از نزد او خارج شدند.» (4)
به قول علامه جعفری، طلحه و زبیر بیعت مجدد به راه انداختند تا بار دیگر قیافه ربانی از خود نشان داده و از دلیل و برهان نماینده واقعی حق و حقیقت خود را دور کنند. (5)
به راستی جای شگفتی است که یک فرد مسلمان که خود را شایسته تعیین سرنوشت انسان ها و امارت بر مسلمین می داند، چگونه قسم خلاف یاد می کند؟ آری! هنگامی که خود محوری جای خدامحوری را بگیرد، وقوع این صحنه ها عجیب می نمایاند.
ابن ابی الحدید در ادامه سخن خود می نویسد: «هنگامی که طلحه و زبیر به قصد مکه خارج شدند هیچ کس را ندیدند مگر آنکه به او گفتند ما با اجبار بیعت کرده بودیم و اکنون هیچ بیعتی از علی علیه السلام بر گردن ما نیست.»(6)
در اینجا ممکن است این سوال مطرح شود که با وجود آنکه امام علیه السلام احتمال پیمان شکنی و خیانت آن دو را می داد، چنان که از کلمات ایشان مشهود است، چرا به آنان اجازه رفتن به عمره را داد؟
در جواب باید گفت که امام علیه السلام نه تنها احتمال پیمان شکنی آن دو را می داد بلکه این مسأله را به طور قطع و یقین و با توجه به سابقه درخواست های آن دو، می دانست. هم چنان که ابن ابی الحدید نیز نقل می کند:
«هنگامی که طلحه و زبیر پس از کسب اجازه از امام علیه السلام به قصد عمره خارج شدند، امام علیه السلام خطاب به حاضرین نموده و فرمود: به خدا سوگند آن را نمی بینم مگر آنکه در فتنه ای وارد شده و در آن کشته خواهند شد. عده ای از حضار (که حتماً آنان نیز از این سخن متعجب شده بودند) گفتند: ای امیرمؤمنان (پس معطل چه هستی؟) دستور بده تا آنها را به نزد تو بازگردانند. ولی امام علیه السلام در جواب فرمود: باید تقدیر و قضای الهی تحقق پذیرد.» (7)
در کلام دیگری، امام علیه السلام پس از کشته شدن طلحه و زبیر خطاب به آنها می گوید: «... ما زلت انتظر بکم عواقب الغدر و اتوسمکم بحیله المغترین، حتی سترنی عنکم جلباب الدین و بصرنیکم صدق النیه...» (8) یعنی: من همواره انتظار بروز نتایج خیانت شما را می کشیدم و آثار فریب خوردگی شما را با فراست خود دریافته بودم، پرده دین مرا از شما پوشانیده و صفای نیتم، مرا بر شما بینا ساخته بود. در تفسیر این جمله ابن ابی الحدید می گوید: «وجه روشن در تفسیر این سخن آن است که به جهت آن که، شما دو نفر، تظاهر به شعائر اسلامی می کنید، من نمی توانم با شما مانند غیرمسلمان رفتار کنم (یعنی تکلیف من این است که شما را مسلمان قلمداد کرده و رفتار اسلامی داشته باشم) با اینکه می دانم شما منافق هستید و از اسلام واقعی برخوردار نیستید. من، نفاق و باطن خبیث شما را با صدق نیت خود می بینم، همان طور که گفته شده: المؤمن یبصر بنور الله. (9)(یعنی مؤمن با نور خدا می بیند). ابن ابی الحدید همچنان معنای دومی را برای این کلام احتمال می دهد و آن این که حضرت می خواهد بگوید من نمی توانم آنچنان که هستم خود را به شما بشناسانم. (سترنی عنکم جلباب دینی) (10)
علامه محمدتقی جعفری در شرح این کلام می نویسد: «با توجه به قرائن و الفاظی که در این کلام وجود دارد، مفاد این جمله آگاهی امیرمؤمنان و ناآگاهی و جهل آن مردم را بیان می کند؛ یعنی من شما را می شناسم و شما مرا نمی شناسید. آن تبهکاران منافق و غوطه ور در رویدادهای بی محاسبه زندگی، و آن به زنجیر کشیده شدگان عادات و تقالید، معنایی از دین را حرفه خود ساخته بودند که به جای آنکه بر آگاهی های آنها درباره واقعیت کمک کند، عامل نابینایی و تخدیر آنها گشته بود مسلم است که با آن عینک های تعبیه شده از درون های ناپاک نمی توانستند شخصیت صریح و روشن تر از آفتاب علی علیه السلام را ببینند، ولی علی بن ابی طالب علیه السلام به خوبی آنها را می شناخت. زیرا هنگامی که آینه حق نمای دل به گرد و غبار و زنگار هوا و هوس آلوده نشود همه چیز را روشن نشان می دهد. آری:

 

آینه دل چون صاف شود صافی و پاک
نقش ها بینی برون از آب و خاک

هم بینی نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را (11)

 

2)بررسی ادعای طلحه و زبیر مبنی بر اجبار در بیعت با امام علیه السلام

همان گونه که ذکر شد هنگامی که طلحه و زبیر عَلم مخالف برداشتند و ادعا کردند که آنان خونخواهان خلیفه مقتول، عثمان هستند و بیعت آنها با امام علیه السلام نیز با اکراه و اجبار صورت گرفته است. (12) امام علی علیه السلام در موارد متعدد، ادعای آنان را با دلیل رد می کند، از آن جمله در نامه ای خطاب به آنها می نویسد:
«اما بعد! شما می دانید-گرچه کتمان می کنید-که من به دنبال مردم نرفتم، آنان به سراغ من آمدند. من دست بیعت را به سوی آنان نگشودم بلکه آنها با اصرار زیاد با من بیعت کردند. شما دو نفر نیز از کسانی بودید که مرا خواستید و با من بیعت کردید (حقیقت این است و شما نیز به خوبی از آن آگاهید که) عموم مردم با من به زور و یا برای دست یابی به متابع دنیا بیعت ننمودند. حال شما دو نفر اگر از روی میل با من بیعت نموده اید باید برگردید و فوراً در پیشگاه خدا توبه کنید؛ و اگر بیعت شما از روی اکراه و نارضایتی بوده است، شما با دست خود این راه را برای من گشوده و بیعت مرا به گردن خود ثابت کرده اید، زیرا اطاعت خویش را آشکار و نارضایی خود را پنهان داشته اید، (و در کاری که هیچ اجباری در آن نباشد ادعای اینکه در دل از بیعت خود راضی نبوده اید، پذیرفته نیست) به جان خودم سوگند! شما از سایر مهاجرین سزاوارتر به تقیه و کتمان عقیده نیستید (زیرا هیچ کس در آن روز به بیعت با من مجبور نبوده است) هرگاه از آغاز کناره گیری کرده بودید کار شما آسان تر بود تا اینکه نخست بیعت کنید و بعد به بهانه ای سرباز زنید. شما پنداشته اید که من قاتل عثمان هستم؛ بیایید میان من و شما کسانی حکم کنند که اکنون در مدینه اند و نه به طرفداری از من برخاسته اند و نه به طرفداری از شما، پس هر کس به اندازه جرمی که در این حادثه داشته باید مسئولیت آن را بپذیرد. پس ای دو پیرمرد! آنچه اندیشیده اید بازگردید که اکنون بزرگترین چیزی که دامن شما را می گیرد، عار است ولی ادامه این راه ننگ است و هم عار و هم آتش دوزخ را برای شما فراهم می سازد. والسلام». (13)
ابن ابی الحدید در توضیح این نامه می نویسد:
منظور امام علیه السلام افرادی همچون محمدبن مسلمه، اسامه، عبدالله بن عمر و سعد بن ابی وقاص بودند که میان امام علیه السلام و طلحه و زبیر حکم کنند. (14)
امام علیه السلام همچنین در جای دیگر در مورد بیعت زبیر می گوید:
«فقد اقر بالبیعه و ادّعی الولیجه فلیات علیها بامر یعرف و الا فلیدخل فیما خرج منه» (15) یعنی: او به بیعت خود اعتراف کرده ولی مدّعی است که در باطن خلاف آن را پنهان داشته بود، او باید بر این مطلب شاهد و گواه بیاورد یا آنکه به بیعت خود بازگردد.
علاوه بر این موارد، نصوص تاریخی نیز دلالت دارد بر اینکه هیچ بیعتی با امام علیه السلام از روی اجبار نبوده است از جمله آنکه در مدینه چند نفر از بیعت تخلف کردند و امام علیه السلام حاضر نشد به زور از آنها بیعت بگیرد. (16) اساساً شیوه امام علیه السلام این بود که کاری را که مردم نمی خواهند به زور به آنها تحمیل نمی کرد. (17) حتی وقتی بعد از جنگ جمل، مروان را آوردند که با امام علیه السلام بیعت کند و او گفت تنها وقتی بیعت می کند که او را بر این کار اجبار کنند، امام علیه السلام حاضر به گرفتن بیعت نشد. (18)
نتیجه آنکه نه تنها بیعت طلحه و زبیر بلکه هیچ بیعتی با امام علیه السلام با اکراه و اجبار صورت نگرفته است، و همان گونه که در بخش دوم به تفصیل اشاره شد، بیعت با امام علیه السلام بیعتی خودجوش و مردمی بود که تا قبل از آن در مورد هیچ یک از خلفا نیز سابقه نداشت. بلی ممکن است بعضی بیعت کنندگان با امام علیه السلام به انگیزه های شخصی این عمل را انجام داده باشند کما اینکه طلحه که اولین بیعت کننده بود-همانگونه که خود بعدها با عملش آن را آشکار ساخت. به عنوان جلب توجه امام علیه السلام و احراز پست و مقام به این کار دست زد، ولی این عمل در اصل بیعت تأثیری نمی گذارد.

3) ملحق شدن طلحه و زبیر به عایشه

شیخ مفید می نویسد: «چون طلحه و زبیر از حال عایشه در مکه با خبر شدند به قصد عمره از امام علیه السلام اجازه گرفته و راهی مکه شدند. در آنجا پس از انجام اعمال عمره، عبدالله بن زبیر را نزد عایشه فرستادند و گفتند: نزد خاله ات برو و از سوی ما سلامش برسان و به او بگو که طلحه و زبیر پس از اهداء سلام می گویند که امیرالمؤمنین عثمان، مظلوم کشته شد و علی بن ابیطالب کار مردم را از دست ایشان ربود و به یاری سفلگانی که عهده دار کشته شدن عثمان بودند بر مردم غلبه پیدا کرد؛ و ما بیم داریم که حکومت علی گسترده شود. اکنون اگر مصلحت می بینی همراه ما حرکت کن؛ شاید خداوند به مساعدت تو، شکافی را که میان این امت پدید آمده است اصلاح و پراکندگی آنان را به اجتماع مبدل نماید و دردسرشان فرونشیند و کار ایشان با وجود تو اصلاح گردد.»(19)
ابن زبیر نزد عایشه رفته و پیام آن دو را ابلاغ نمود. ولی عایشه از بیرون رفتن مکه امتناع نموده و گفت: «ای پسر جان من به خروج فرمان نمی دهم» (20) با این حال سخنانی بیان کرد مبنی بر اینکه مردم باید علیه کسی که حکومت را به زور غصب کرده قیام کنند.
ابن زبیر گفت: «حال که نظر تو در مورد علی چنین است پس چرا در جنگ با پسر ابوطالب تعلّل می ورزی؟ در حالی که می دانی آن قدر از مسلمانان در نزد تو جمع شده اند که برای انجام نیّت تو کافی هستند. و عایشه به او گفت که در این موضوع تامل خواهد کرد.» (21)
صبح روز بعد، ابن زبیر بار دیگر نزد عایشه رفت و سخنان دیروز خود را تکرار نمود تا سرانجام عایشه با خروج از مکه و قیام بر ضدّ علی علیه السلام موافقت کرد. در این هنگام به دستور عایشه منادی او ندا داد که امّ المؤمنین قصد دارد برای خونخواهی عثمان خروج کند پس هر کس می خواهد برای خروج آماده شود. به دنبال این ندا، طلحه و زبیر نزد عایشه رفتند و با او اعلام همبستگی کردند. (22)
در هر صورت به گفته شیخ مفید، با تحریکات ابن زبیر، عایشه مصمّم به خروج و جنگ با علی علیه السلام شد.
چنانکه از سخنان شیخ مفید به روشنی پیداست محرک اصلی عایشه در خروج علیه امام علیه السلام ابن زبیر است.
در حقیقت این سه نفر که مهره های اصلی به وجود آورنده فتنه جمل بودند، همگی بازی خورده دست غیر بودند، آنها که خود را پشت سر این فریب خوردگان مخفی نموده و در عین حال تمام تحریکات از جانب آنها صورت گرفت. آنها که با دقت در روحیات این افراد و دست گذاشتن روی نقاط ضعف آنان به راحتی توانستند اهداف خود را از طریق آنان به اجرا گذارند.
آری! طلحه، این صحابی بزرگ پیامبر و کسی که دست خود را سپر بلای پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نمود، و زبیر حواری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و سلم کسی که به قول علی علیه السلام شمشیر او غم را از دل پیامبر می زدود و نیز یار و یاور علی علیه السلام در دوران خانه نشینی و سکوت او بود، سرانجام در امتحان قدرت و مقام شکست خورد و معاویه از آن دو پلی برای رسیدن به اهداف خود ساخت. و از طرف دیگر، عایشه که به قول علامه عسگری، سیاست مدارترین زن جهان بود، با تأثیرپذیری از ابن زبیر، و تحریک او، آتش جنگ جمل را روشن نمود. این، جریان همیشه تاریخ است!

4) دعوت عایشه از ام سلمه و پاسخ او

یعقوبی می نویسد: «هنگامی که عایشه تصمیم بر خروج گرفت، نزد ام سلمه، همسر دیگر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و سلم رفته و گفت: به درستی که پسرعم من (طلحه) و شوهر خواهرم (زبیر) مرا آگاه کرده اند که عثمان مظلوم کشته شده است و بیشتر مردم نیز به بیعت با علی علیه السلام راضی نیستند و نیز جماعتی از مردم بصره نیز مخالف علی علیه السلام هستند. اگر تو نیز با ما خروج کنی، امید است که خداوند امر امت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و سلم را اصلاح نماید.
ام سلمه در پاسخ گفت: پایه های دین با دست زنان اقامه نمی شود. آنچه برای زنان ستوده است فرو افکندن دیدگان، پنهان داشتن اطراف بدن و کشیدن دامن ها است. همانا خداوند این کار را از من و تو برداشته است. چه می گویی اگر پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم و سلم در این مسیر تو را در بیابانها در حالی ببیند که پوششی را که خدا بر تو نهاده بود از بین برده ای؟»(23)
گویی از سخنان ام سلمه، عایشه به فکر افتاده و از تصمیم خود منصرف شده بود زیرا ندکی بعد منادی او فریاد کرد: «[ای مردم!] بدانید که امّ المؤمنین ماندنی است پس بمانید.» (24)
به دنبال این ندا، طلحه و زبیر که همه تلاش های خود را بی اثر می دیدند بر عایشه وارد شده و او را از رأی خود باز داشتند و او را وادار به خروج ساختند. (25)
شیخ مفید پاسخ عایشه به سخنان ناصحانه ام سلمه را چنین آورده است: «عایشه گفت: پند و اندرز و خیرخواهی تو را می دانم ولی این راهی که برگزیده ام راه درستی است؛ البته هنوز هم تصمیم قطعی نگرفته ام، اگر خودداری کنم گناهی نکرده ام و اگر بروم چاره ای نیست.» (26)
ابن ابی الحدید می نویسد: «از این سخن عایشه چنین فهمیده می شود که برای قیام و خروج خود، فضیلت بیشتری قائل است یا بدی آن را می داند و لجبازی می کند.» (27)
شیخ مفید می نویسد: «چون ام سلمه از عایشه ناامید شد نامه ای به مهاجر و انصار فرستاد و آنها را از ماجرا آگاه ساخت.» (28)
همچنین شیخ مفید، تلاش ام سلمه را در منصرف ساختن عایشه برای بار دوم گزارش می کند او می گوید ام سلمه بار دیگر نامه ای خطاب به عایشه نوشت و نظر قدیم او را در مورد عثمان یادآوری کرد و به او گفت: «پندت دادم، نپذیرفتی؛ و حال آنکه عقیده ات را درباره عثمان می دانم-اگر او یک جرعه آب از تو می خواست، به او نمی دادی و اکنون می گویی عثمان مظلوم کشته شده؟-می خواهم مردم را برای جنگ با کسی که سزاوارترین فرد بر خلافت است بشورانی؟ از خدا بترس و خود را در معرض خشم او قرار نده.
عایشه در جواب او پیغام داد که: نظر من در مورد عثمان همان است که تو گفتی، اما در مورد علی علیه السلام او باید خلافت را رها کند و این امر را به شورا واگذار نماید وگرنه با او به جنگ خواهم پرداخت». (29)

پی‌نوشت‌ها:

* پایان نامه دوره کارشناسی ارشد
1. تاریخ یعقوبی، ج2، ص 180.
2. الکامل، ج3، ص 204.
3. انساب الاشراف، ج2، ص 222.
4. شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 232.
5. ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، ج 3، ص 29.
6. شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 232.
7. همان.
8. نهج البلاغه، خ 4.
9. شرح ابن ابی الحدید، ج1، ص 120.
10. همان.
11. ترجمه و تفسیرنهج البلاغه، ج3، صص 28 و 29.
12. انساب الاشراف، ج2، ص 222؛ الکامل، ج3، ص 211.
13. نهج البلاغه، نامه 54.
14. شرح ابن ابی الحدید، ج17، ص 134.
15. نهج البلاغه، خ 8.
16. تاریخ طبری، ج4، ص 428.
17. نبرد جمل، ص 74.
18. انساب الاشراف، ج2، ص 263.
19. الجمل، ص 229.
20. همان، ص 229.
21. همان، ص 230.
22. همان.
23. تاریخ یعقوبی، ج2، صص 180 و 181. و نیز الجمل، ص 236، شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص 220 (با اندکی اختلاف)
24. تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 181.
25. همان.
26. الجمل، ص 237، شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص 221.
27. شرح ابن ابی الحدید، ج6، ص 224.
28. الجمل، ص 237.
29. همان.

 

منبع: فصلنامه سالنمای النهج، شماره 6-8.